رویا و دلبر 

دلم از دوریی تو بی قرار است
نفس در سینه‌ی من در فرار است
چنان مست و خرابت گشته این دل
نباشی درد هایم بیشمار است

غم هجران دلم را داغ کرده
چو پهنایِ تموز راغ کرده
دلِ طغیان گر و بی تاب من را
گل پژمرده‌ی این باغ کرده

به خوابم آمدی ، دل شاد کردی
تبسم بر لبانم زیاد کردی
تو و مهر و محبت بود و رویا
من‌ِِ ویرانه را آباد کردی

گلی دارم ولی بویش ندارم
خمار بوسه ام ، رویش ندارم
که محرومم من از آغوش دلبر
دو دستم لای گیسویش ندارم

خودم این جا دلم پیشِ نگارم
برای وصل او لحظه شمارم
وصالش گر نصیب من نگردد
تمام زندگی در انتظارم

#فرحت_رحمان

11/16/24

آبستن صد انفجار

یاد مهین میکنم غم می شود

کامِ دل گویی پر از سم می شود

دیده مالامال دریای سرشک

سینه از امواج ها ، یم می شود

شانه‌ای بانوی تنهای وطن

زیر بار زندگی خم می شود

غصه‌‌ها آبستن صد انفجار

در دلِ ما آتش و بم می شود

فقر با کابوسِ صد بی چارگی

در دل ما سخت و محکم می شود

از میان رنج ها و صد بلا

ضجه های تلخ ، ماتم می شود

جهل ممتد زخم هایت را وطن!

آفتِ دارو و مرهم می شود

امتداد این شماتت تا به کی؟

بار ها روز مُحرّم می شود

ای خدای روزگاران ، باز کَی

عاقبت این درد ها کم می شود؟

بُغض سنگینی گلویم حلقه کرد

اشک در دیده مجسم می شود

تا بدیدم صحنه های دل خراش

درد در شعرم فراهم می شود

۱ نوامبر ۲۰۲۴

#فرحت_رحمان